مادر
..............
.................................
نوازش میکند چون روزهای کودکی دستان گرمش گونه هایم را
عزیزم صبح شد برخیز
وبر می خیزم از خوابی که سنگین است
نمازش را اذان صبح میخواند
واز سرچشمه آب آورده صبح زود
اجاق زیر کتری را می افروزد
پنیر وچای شیرین
ولبخند و تبسم های شیرین تر
...............دوباره خواب گولم زد
نمازم افتابی شد
مرا بیدار کن مادر.
کجا مادر
کجامادر
بمان تازوزه سرما فرو کش کرد خواهی رفت
اما نه
تو گویی رفت
دو سطل آب در دستش
وتشت رخت روی سر
زپشت پنجره بر گشت لبخندی زد و رد شد
روی برف حیاط خانه رد گالشش جا ماند
تو گویی یک نفر می گفت
دوباره باز میگردد
ولی قندیلهای یخ مرا تحقیر می کردند
و من باچشم هایی خیس
به کرسی باز میگشتم
ولی چشم انتظار مادرم بودم
...................................
...............:
سلام..
عالی بود..
نمی خواستم نظری بگذارم ولی به اونجایی که گفتین :
روی برف حیاط خانه رد گالشش جا ماند..
رسیدم دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم..
منو به کودکی ها بردین..به کوچه باغ های روستامون..به مزرعه..به زمین های کشاورزی...به روزهایی که پدربزرگ زنده بود و مادربزرگ آلزایمر نداشت و مادر جوون و زیباتر از همه ی زن های فامیل بود....
سلام دوست عزیز
خیلی تصویر سازیت زنده بود . و خیلی ساده همه چیز رو گفته بودی حسی که باید به آدم دست بده می داد ولی از حق نگذریم غزلت چیز دیگریست ...
به روزم
WWW.EYK.BLOGSKY.COM
سلام آقای جوادی
واقعا زیبا لذت بردم. تصویر دلنشینی در ذهن زنده میشه.
سلام
به روز هستم با :
چه دلی دارد بهار !!!
www.eyk.blogsky.com
سرافراز بفرمایید